۱۵۷
گر فرار از دل ِ ابرست و خیالی دگر است
همنفس بستر مرداب ، وصالی دگر است
همه جا سبزه و گل هست بهشتی ست به راز
خلوت ِ نیمه شب و قال و مقالی دگر است
موج از لطف ِ نسیم است ، سبک قطره ی آب
رقص بر صحنه ی مواج روالی دگر است
خاک ، آهسته نفس می کشد از آب ِ زلال
خاک ، انبوه ِ دگر ، با خط و خالی دگر است
بستر از ظلمت و تنگست هوای نفسی
راه پر پیچ و خم و جنگ و جدالی دگر است
در رگ ِ اندیشه ی گل می خلد از طالع ِ خوش
محو در شوکت ِ گل جاه و جلالی دگر است
خیمه از سایه ی ابر ست و سماوات بلند
مست از عطره ی گل شعبده حالی دگر است
بال گسترده روان می شود از بانگ ِ رحیل
همسفر باد صبا را پر و بالی دگر است
از نهانخانه ی گل تا به سرانجام ِ نسیم
شرر از چشمه ی خورشید و بالی دگر است
خویش از خرقه برون می طلبد سوز حیات
فارغ از قالب ِ تن شرط ِ مجالی دگر است
هالو از ابر برون آمد در ابر شود
گرچه هر مرحله را طرح و جمالی دگر است