۵۲
چه ناز کرده ای ، ای ناز موی زیبا را
برخ نموده عیان جلوه ی زلیخا را
درون ِ درگه چشمت چه راز گشته نهان
که طعنه می زند آسوده رنگ یلدا را
اگر که زلف ِ تو آشفته کرد باد ِ صبا
غمین مباش که مشاطّه گشت مهسا را
ربوده ای به نگاهی ،ولی که بود مرا
بجا گذار دمی ، آنچه برده یغما را
اگر کسی نگشود ست راز و رمز جهان
نموده چشم تو پیچیده تر معمّا را
سراب ِ وصل چه حاجت بوهم آوردن
کبوتری چه ثمر آشیان ِ عنقا را
مرا درخشش ِ آن دّر دیدگان ، هالو
نهایتی ست که حاصل کند تمنّا را