صبا را با شقایق آشنائیست ز رنگ و بوی اوعطرش صبائیست
شفق چون بشکفد در بام یلدا ز رنگ او سیاهی ها طلائیست
به کوهستان شقایق شاهِ گلهاست که تاجش گلبنِ سرخ و حنائیست
رواق منزلش سنگ است و خارا ولی خارا جوارش دلگشائیست
گلستان پُر هیاهو در بهاران شقایق را هیاهو بی صدائیست
شقایق را نباشد نور چشمان ولی با چشم دل در روشنائیست
گلان را هر طرف الوان زیبا ولی زیبائی او بی ریائیست
رها در باغ گل گاهی پُر از رنگ گهی تنها به کوهستان رهائیست
پدر بر من گلستان شقایق به من پیغام او امر خدائیست
ثمر آن میوۀ او بی نیازیست که شاید بر من و تو مبتلائیست
رهِ هالو بهاران باغ گلهاست شکفتن با صبا بر گل دوائیست
تقدیم به پدر عزیزم هدایت صالحی
مارچ دو هزار و هفت