٢۰١
من شبی وصل تو را در دل نمایش می دهم
عشق را در ساغر ِ ساقی سفارش می دهم
عشق آوای ِ سماوات است از درگاه نور
نور را در سینۀ تاریک تابش می دهم
عندلیب ِ باغ ِ عشقم در حضور همگنان
شرح هجران را گزارش در همایش می دهم
گم شد آخر روشنی از خاطر ِ پروانه ام
روح ِ عاصی را کنون با صبر سازش می دهم
تا توئی چون کعبه ای در باور اندیشه ام
خویشتن را با نوای ِ تو نوازش می دهم
رنگ و بوی گل چه گویم نیست در حدّ جمال
حُسن رخسار ِ تو را شرمنده کاهش می دهم
آنکه در چشم خمارت غمزۀ جادو کشید
ارج آنرا بی مهابا تا ستایش می دهم
گر صبائی از کناری رمز ِ دیدارت دهد
مژده را با جان ِ خود قدری فزایش می دهم
وسعتِ قول و غزل در دفتر ِ هالو مجو
من نمایش را زوصل ِ تو گزارش می دهم