گفته بودند که فرهادی و شیرینی بود
خسروئی بود به دل زاهد و غمگینی بود
هر چه می گفت که زر میدهم و عنبر و عود
در دل ِ دلبر او صخرۀ سنگینی بود
عاشقان را همه دانند که ره منزل ِ یار
ور نه هر خانۀ غیر سفرۀ رنگینی بود
دل بیمار دوا یک نظر آن صورت یار
ور نه دل در قفسش عقدۀ چرکینی بود
درّ و گوهر همه ناچیز شوَد در بر عشق
خسرو ِ شاه منش عاشق مسکینی بود
گر تو فرهادی ببینی در ورای کوهِ سنگ
هر طرف کوه ِ بلند صورتِ شیرینی بود
ماهِ تابان گر چه روشن از برای این و آن
ماه من در سینه ام خوشۀ پروینی بود
گر چه هالو همچو فرهاد در بدر در کوه ِ عشق
نازنینش در برَش گلبن نسرینی بود
۲۰۱۲−۱۱−۲۰