بر سرم داد زدند چونکه تو دیوانه شدی
بر همه اسرار عالم که تو فرزانه شدی
در چنین عرصه ِ خاکی که به تقدیر شدی
پس چرا مست همی همره ِ پروانه شدی
……………………
گیرم آخر که رهم را بنمودی به بهشت
نزند مرد خردمند شررحاصل کِشت
خلقت از باطن و ظاهر همه ایجاد زتوست
پس چُنان را نتوان گفت چه زیبا و چه زشت
……………………
شریک ِ محفل ما هوی و های ِ تنهائست
بساط بزم ِ شبم با نگار رویائست
به وعده گان عاشقان نرسم از برای وصال
که در سراچه ی رویا هر چه هست زیبائست
……………………
خرقه ی گل شکفد با شفق از درگه ِ نور
آن صبا خوش ببَرَد هدیه به آن گنبد دور
گر تو هستی قدحی پُر کن از آن بطن وجود
چون زمانی برسد خاک شَوی در ته ِ گور
……………………
گفتند که مقصد به من است دوزخ ِ داغ
جای بلبل به رواقم به هزاران همه زاغ
روی بَرکندَم و رفتم همه در فکرت گل
تا رسیدم وَ شدم شاپرکی در ته ِ باغ
هالو ۲۰۲۵/۲۲/۱