بنوش این می و صهبا ، که به ، زخونخواریست.
به هر کجا که می نگرم، صراط ِ بیمـاریست.
رواق زندگی ما در سـرای بیهوشی
شبانه روز به درد و ملالِ ناچاریســت.
به هر سحر که خبر شد سراچهٔ اقبال
ندای جنگ پر صداتر ازعزاداریست.
گناه ما نیست که نداریم کمی همّت
طمع که شوَد زور، ما فوق جبّاریست.
سراب ِ وصل نمی کند چارهٔ حاجت
چنانکه روال ِ عمر، همیشه پنداریست.
اگر کسی نگشود رمزو راز این خلقت
نوای پرسش ما قیل و قال ِ تکراریست.
بهای عمر نباشد به دِرهم و دینار
که خون دیده به رخسار، رنگ ِ بیزاریست.
گرسنگی که گنه نیست در خور زنجیر
نوای دردِ شکم ، آشنای ِ پرواریست.
مگو که راه قافلهٔ ما به دوزخ است وبرین
هزار روضهٔ رضوان ، حدیث بازاریست.
به کام تلخ مردمان چه ثمر شهد و شیرینی
که سراب ِ زندگی ، یک فریب اجباریست.
دو باره شنیدیم یاوه های بی امیّد
چه ثمرکه خرقه و تقوا نه از برای انصاریست.
زمن مپرس که میگویمت صراط درست
که رمل بخت ما ، زمان ِ بردباریست.
حُباب سست میترکد زداغی ِ انفاس
که این پدیده ، حیاتِ حبابست و تبداریسیت.
مجو روالِ گل زباغ ِ خشک ِ ملال
که دوا هوایِ بهاراست و گلزاریست.
غلام ِ محفل دزدان مشو به شوق وصل
کـــه این شراکتِ دزدان ، کمال ِ بدکاریست.
دوای درد ِ میهن من نه شربت و داروست
حکیمش اختیار و ، دوا فداکاریست.
هزار ساله ها همه پنهان ، ولی همه ، به فغان
که خواب بس است و زمان، زمان ِ بیداریست.
مپرس باور ِ هالو که در خزان ِ ناچاری
امید و صبر است و شیوه های هشیاریست.
۲۳/۲۶/۹
هالو