جُغدِ جنگ آمد بزد داد و فغان ناله اش شد بر گلستان ارمغان
تلخی و ویرانه گی در سایه اش درد و خون شد زخمۀ پیرایه اش
تا بزد کوس و بخواند آوای ِ جنگ شاپرک رفت از گلستان بی درنگ
داد و فریادش سؤآل ِ بی جواب خِشت جان وا می شود در بند ِ آب
کو کجا بود آن رهِ دلدادگی رنگ خون است مظهرِ پایندگی
رنگِ خون است در سحر در آسمان در شفق خون می چکد تا بی کران
ظلم ِ آدم تیره کرد این روزگار خُشک و تَر با هم بسوزد آشِکار
حَسرت و کینه لقای ِ دشمنیست خارِ گلها در گلستان ماندنیست
تیره گردد گنبد مینا زقهر ظلم و جورش می شوَد خارای ِ دهر
نافۀ اُمید با بویش بلاست دردِ بلبل بر گل و سنبل جفاست
چون بکرد کوکو به هرنزدیک ودور گم بشد در بحر مینائی چو کور
در میان ِ باغ و گل غم در کمین سایۀ وحشت کمین است بر ثمین
ماکیان از وحشتِ غم در فرار بلبلان دلخسته قمری بی قرار
قمری عاشق نشست بر پای ِ جغد گفت بر او دردت شوَد درمان زدُرد
گفت بر این بُستان دوایت عاشقیست صوتِ بلبل جوهرش دلدادگیست
عشق و مِحنت هر دو با هم زاده اند بی نصیبان از صَنم بیچاره اند
بلبل بی گل بخواند چون زغن در سرای ِ ناخوشی بی انجمن
جنگ و دعوایت شرارِ ابلهیست خنده بر سوتۀ گل بی حُرمتیست
تا که باشد خنده در شادی براه آسمان ِ چلچله گردد پگاه
تو بُرو در حَرَم ِ بادِ صبا بِشِکن شیشۀ چرکین ِ جفا
بِنِشین در گذرِ بادِ بهار بوسه زن بر آن لب و دستارِ یار
جُغد پیر آمد بخود در سبزه زار دادِ قمری شد بر او چون زخم ِ خار
رنگِ گل شد کم کمَک رنگِ دمن عطر ِ گل رایحه در باغ و چمن
حرفِ قمری شد بر او آیاتِ ناب بی نصیب از روی ِ گل بهتر بخواب
جنگ و دعوا عارض از کین و ستم کینه در پیش و لوا آوای ِ غم
گوهر ِ عمر ِ تو در جنگ و جدال می شوَد تیره زفردای مَلال
تا که ما در خوابِ غفلت رفته ایم در سرای زندگی دل خسته ایم
جنگ و محنت شوکران ِ زندگیست آفت دل بر جهان دل بستگیست
تا تو باشی در سرای ِ حرص و آز جنگ و محنت می شوَد بر تو نیاز
جُغد غم پَر زد زبستان ِ سِرشت در سرشتِ غم بسوزد سر نوشت
تا که باشد بلبل و گل در کنار نوحۀ جُغدِ زمان بی رنگ و بار
بر تو ای ها لو گلستان با صفاست ساعتی در خلوتِ گلها دواست
آپریل دو هزار و سه