خوابیست که بیداری ِ آن هست به اجبار در خانه به اجبار سراسر همه بیدار
در خواب بخوابی تو و گلزار به رویا رویای ِ من و شاپرکان در پی گلزار
در خواب همه صحبت ِ بلبل به من آگاه گر چه که کلامش همه با لکنت ِ منقار
آشفته زدیدار سحر من چو ستاره می سوزم و آتش بزنم این دل بیمار
مهتاب بگو هور چه کرد بر من و بلبل پژمردگی ما سببش سردی ِ اغیار
درد است همه مشغله ها آه نفسگیر امروز چو دیروز مرا گردش ِ پرگار
فردا که بیاید همه خورشید دوباره آتش بزند درد ِ تنم خرمن ِ افکار
هالو که به اجبار سراسر همه بیدار فردا که شوَد باز سراسیمه گرفتار
٢۰١١⁄١۴⁄٢