همه در خواب و منم محو تماشای سراب
این چه جائیست که مردم همه در نشئۀ خواب
نخوت و بی خبری گم شدهای ِ بی نشان
باغ گل پژمرده و رنگین کمان پشت سحاب
من که می بینم سیاهی در سحرگاهان ِ روز
هر چه می بینم مجازی یا که پنهان در نقاب
دم بدم در خواب ِ آن حوری وش ِ باغ ِ بهشت
آن سرای ِ بی نشانی را خبر دارد کتاب
من که مبهوت نگه می کنم آن درگه خواب
در رواقم همه یلدا آن دوا جام ِ شراب
بی خیالند و ندانند که این کاسۀ عمر
پرشوَد یک دوسه روزی پس شود خشت ِ به آب
همه در خواب و ندانند که در محفل گل
مطربان شاپرکان ساغر گل شهد و گلاب
درد ِ من درمان ندارد ناله ام از بهر چیست
کو کجا یابم مکانی تا نباشم در عذاب
منزلم در باغ ِ حسرت فکر و آلامم شباب
هر چه می گردم نیابم جز همین حال ِ خراب
من که می پرسم ندانم آخر آن پاسخ کجاست
گو به این هالو جوابش گر تو دانی آن جواب
١⁄١⁄٢۰١٢