باز بشد درگهی ، نور زلال و سپید
ریخت به هر تیره گی ، شست لقای پلید
سایه و ظلمت چراست ، سردی شب از چه بود
در سحر ِ صبح عمر ، هور زهر سو دمید
چشم دلم باز شد ، باز زسودای دل
گریه دلم تاب کرد ، هر چه که چشمان بدید
دیدۀ چشمان من ، گاه ندارد ثبات
هر چه که پیرایه بود ، در بر ِ پیمانه دید
دیده برَفت از بَرَم ، ظلمت ِ شب روبروست
تیره گی ِ روزگار ، شمع نشاید خرید
گلبن دیروز من ، خشک از این روزگار
آنچه که میراث من ، خار که دستم گزید
نور برفت از بَرَم ، شاهد من شاپرک
خسته زدیدار گل ، او زگلستان پرید
از من هالو مپرس ، نور صراطش کجاست
این شب بی انتها ، غایت یلدا رسید
۲−۱۱−۲۰۱۳