١٩٦
زفضائی که به تنگ آمده ام از نفسی
زجهانی که شد انگار فضای ِ قفسی
به سرابی که شد انباشته از بال ِ سیاه
پر پروانه نجوئیم نه بال ِ مگسی
در نگاهی که نشد فاش در آن برگۀ گل
رنگ گلزار نگردد به مظان هوسی
کور و کر گرچه روانیم در این دشت مهیب
راز دل را نگوشودیم بفتوای کسی
همه جا نغمۀ تار است و نوای ِ دف و نی
ای دریغا نشنیدیم نوای ِ جرسی
ما در این خانه به میخانه و ساقی نرسیم
تا که در بیم و هراسیم ز صاحب عسسی
خرّم آخر نشود جان که در این وادی ِ پیر
گل که پنهان شود از گسترش خار و خسی
خود بیابیم نه سیمرغ نه افسانۀ غیر
که نوائی نرسد از لب فریاد رسی
با همآوائی ما باب طرب باز شود
ورنه بابی نگشایند به هر ملتمسی
چند گویند به هالو زنهانخانۀ غیب
که از آن جاذبه گفتند و شنیدیم بسی