۲۴۴
درس الفبای عشق نیست به شمع و کتاب
در دل هر نیمه کور رخنه کند آفتاب
در پس این پرده ها دست قضا کار ساز
تا چه شود آشکار از دل سرد سراب
زورق این بحر را ، باده کشان می کشند
ساحل اگر گم شود ، موج شود راهیاب
از خم زلف کمند ، عارض پر غمز و ناز
دولت دلدادگی ، عالم پر التهاب
مشکل آدم نگر ، حلّ نشود تا ابد
گه ز خداوند عشق ، گه ز خدا در عتاب
مرحمی از دست دوست ، بر دل صد پاره به
تا نشود راز دل ، گفته به هر شیخ و شاب
از پی وصف نگار مست چو گردد خمار
عاقل پر مدعا ، تعنه زند بی حساب
قصه هجران مگو ، با گل شادی بخند
در گه جانان که نیست ، جایگه اضطراب
از می سرخ شفق ، نوش به حکم سحر
شب به سر آمد دگر ، وعده شود مستجاب
شور بهاران گذشت ، شوکت هالو شکست
خاطره ها ابر وار روزنه بر ماهتاب