۲۱۹
چشم زیبای ِ تو آئینۀ نازست هنوز
شوق دیدار تو فریاد نیازست هنوز
در نگاهت چه نهان بود که با لطف بصر
آیتی داشت که پس جاذبه سازست هنوز
مشکل جان من از غمزۀ دلجوی نگار
نکته ای بود که در قالب رازست هنوز
دل اگر رفت به پرواز به امیّد وصال
تا حریم حرمش راه درازست هنوز
گل رخسار تو در عالم گلزار وجود
سجده گاه مَلک و ذکر نمازست هنوز
غنچه از لب بگشا گر زهوائی نفسی
که به باغ ِ عدنم روزن باز ست هنوز
از فروغ سحرم تا به سرانجامی شب
نقش رویت همه جا ماه ترازست هنوز
در بلندای زمان عشق نمیرد هرگز
ماجرائیست که با سوز و گدازست هنوز
شادمان نغمه زنان کلبۀ هالو قدمی
که در این کهنه سرا روح نوازست هنوز
نازنینا که زمهرت دل ِ غمدیده شفاست
این روا بر من ِ شوریده مجازست هنوز
۸۴−۳