کی توان انگاشت روزی هم جوانی داشتن
سرو قامت ، پر شکن مو ، در نهایت با نشاط
در میان همگان ، نام و نشانی داشتن
مرغ ِ خوشخوان ِ حیاتی ، در سراب زندگی
در سرای مهربانی ، آشیانی داشتن
ذرّه ای از راز ِ هستی در سلاسل رهسپار
چند روزیهم نقاب از جسم فانی داشتن
آمدن ، برنا شدن ، با سوز ِ عشق افروختن
مهر ورزی بیش و کم با این و آنی داشتن
خلوت هجران به اشک دیدگان آراستن
بر وصال ِ آرزو خرّم جهانی داشتن
مانده ای افتان و خیزان در طریقی کوره راه
هر قدم باید نهادن ، هر توانی داشتن
جامه ی فاخر کهن گردد نهایت چاک چاک
گرچه روزی شوکتی از پرنیانی داشتن
رفتگان ، هالو ، روان هستند تا بحر ِ ازل
دور پرگارست ، شاید ، زندگانی داشتن