۲۱۴
در کنار گل و گلزار دگر جائی نیست
سبزی ِ سرو چمن خاطر ِ برنائی نیست
هوس ِ دشت و دمن یا دل ِ شیدائی نیست
زین همه رنگ پریشان که چنین جلوه گرست
همه جا کوس ِ مّحبت به من و ما به صدا
در پس ِ پرده نظر بر من و برمائی نیست
همه گویند به فریاد که در گلشن ِ پاک
جایگاه ِ زغن ِ زشت ِ بد آوائی نیست
خرّم از باده نگردد دل ِ مشتاق ِ خمار
تا که بر عارض ِ ساقی غم ِ رسوائی نیست
خویش بنگر که چه بودی چه شدی چون بشود
هر رواق ِ نظر افسانۀ رویائی نیست
اندر این خانۀ تاریک چه گویم که جهان
بسته انگار بجائیست که فردائی نیست
به چپاول شده ارواح بگویند به مدام
روح در منطق ِ ما عنصر یغمائی نیست
مقصد و منظر هالو نه چنین کهنه در است
مقصد آنجاست که در منزل و مأوائی نیست
چهره بر خاک کشیدیم که بر عرصۀ خاک
نقش ِ تزویر زهر قالب و سیمائی نیست
٨۲−۱۱