فردا چه آید به سرَم ، من که زگل نازکترم
در باغ گل رفتی اگر ، گل روید از خاکسترم
در هم شدم بر هم شدم ، از خود بخود آگه شدم
هر چه که آگه تر شدم ، دانستم از گل کمترم
فهمیدم علم کیمیا ، دانستم آن راز ِ بقا
بی همصدای ِ با وفا ، امّا چه خالی بسترم
شاید که این الفاظ جان ، بر من بریده از میان
هر چه نگارش می کنم ، وامانده در این دفترم
گفتی صراطم زندگی ست ، گفتم نه آخر مُرده گیست
گفتی که دیوانه شدی ، گفتم که دیوانه ترم
شاید که فردا پر زنم ، شاخه گلی را سر زنم
با شاپرک همسایگی ، من که از او لایقترم
دانم که عشق است زندگی ، بالاترین پایندگی
بالا تر از بالاترین ، از آن همی بالاترم
در خانه گمگشته منم ، مجنون و سرگشته منم
لیلی بیا لیلی بیا ، من که زمجنون برترَم
راغبترم در باغ ِ گل ، پروانه باشم یا که مُل
آتش کجا ساقی کجا ، من که زساغر پُر ترم
رسوا شدم در راه دل ، از دلبرم هستم خجل
آرام جان تنها بیا ، تنها تر از تنها ترم
گفتی چه شد مویت شبق ، گل روی هم طبق طبق
پائیز جان باد خزان ، بُرد گلبن زیبا ترم
تنها در این راه دراز ، مقصد به من دنیای راز
مقصود من پروانگیست ، در باغ ِ گل رسواترم
هالو سراسر در بدر ، دنبال گل بی بال و پر
گلبن کجا بلبل کجا ، من که زاو عاشقترم
۳۰∕۱۰∕۲۰۱۳