هر چیز در این گوی ِ معلق به سه کار است
گه جامد و گه مایع و گه همچو بخار است
فردا که زمستان شوَد از گردش ِ دوران
فکرت به خزان یا که به ایام ِ بهار است
صاحبنظری گفت که مِی در قدح ِ عمر
صد باره حلال است و حرام است و شرار است
در باغ ِ گلان گوش بکن قصۀ بلبل
شادان زگل و غنچۀ گل شِکوه زخار است
بر من ثمر ِ عمر یکی عشق و محّبت
آن یک همه درد و کمَکی بوس و کنار است
نو باوه گیت در گذرد در خم بازی
مستانه جوانی گذرد ، پیر خمار است
هالو همه عمرش بگذشت بهر ِ سه کردار
یک فاعل و دو راحل و سه در پی یار است
۱۱−۲۰−۲۰۱۳