در آینۀ ما نگه مکن ای دوست
که جلوۀ صورت ما هر چه هست ، زنگاریست
از نظر رفت چنان باد ، که گوئی زازل
هر چه بودست نبودست ، همه پنداریست
هر چه صیقل زنمش ، یا که بشویم زغبار
این همه زردی من ، از شرر ِ بیماریست
یادم آید که زمانی همه جا آینه بود
آن شبق موی که رفت ، رفتنش از ناچاریست
آینه ، شیشه و من ، در پی آن سّر جواب
گر ببندم چشم خود ، تصویر جان اخباریست
من که می بینم ولی درک معمّا نادرست
هر چه می خواهی بگو ، راز سحر بیداریست
من نگاهش کنم امّا نشناسم رخ او
او چه می بیند که پُر ، انبان ِ من بی عاریست
بر تو هالو آینه ، تصویر جان باور دهد
آن که نامش زندگانی ، هرچه هست اجباریست
۱۰- ۱۰−۲۰۱۴