گفتی دوای ِعاشق لب های داغ ِ دلدار گفتم به بلبلت گو گلها همیشه پُر خار
گفتی که در گلستان گلبن رُخان فراوان گفتم که هر گلی را نتوان دهند به عَطار
گفتی که گل شقایق رنگ رُخش حقایق گفتم گل ِ تو لایق امّا چه کس خریدار
گفتی که گل نهایت بر شاپرک دیانت گفتم که گل به گلزار از شاپرک طلبکار
گفتی که طالب ِگل ناخوش شوَد به صحرا گفتم سزای من بود گم گشته ام زگلزار
گفتی صبا سحرگاه آذین روی گلهاست گفتم به ظهر داغش بلبل شوَد گرفتار
گفتی که جام نرگس پُر از شرابِ عالم گفتم که گر تو مستی پُر کن پیاله بسیار
گفتی چرا توغمگین درخانه زارومِسکین گفتم خبر نداری آزرده گشته پندار
گفتی که حال ِ هالو پائیز باغ ِگلهاست گفتم که تا زمستان اندک نمانده مقدار
٩••٢⁄•٢⁄١١