در سرای عاشقان سوزش دل اجباریست کاخ دل سوخته و مرحمتش بیماریست
هر که بینی در بدرگم در صَراط المُستقیم عاشقی محو صنم دیوانه گی هشیاریست
چون نیامد شاهدی از خانۀ شیرین و قِیس آن کلامات یقین بر ما همه اخباریست
گرتوخواهی درک بلبل در زمستان بی صدا در بَهاران آن کَرَم بر گلبنان خرواریست
درس عاشق پیشه گی بلبل بخواند با صبا گلبنان دانند همه گر چه لِسان منقاریست
خوابِ غفلت را ثمر تنهائی و درماندگی گر تو ظلمت را نخواهی چاره ات بیداریست
در خیالم تا سحر پروانگی کردم به گل در شبِ ما عاشقان سور وصال پنداریست
با نگاهِ بوسه ام همبازی لبهای یار بازی لبهای او بر ما و دل عیّاریست
گرچه درد است عاشقی اِکسیرآن سودای دل آن گل بی شاپرک معشوقه اش غم خواریست
در گلستان ادب باغ گل هالو کجاست چون رَوی در شهر عشق در کوچۀ دلداریست
جون دو هزار و هشت