جوان بودم ندانستم که بودم میان باغ گل گل می ربودم
گهی با شاپرک آلاله بازی گهی شهد صنم بر مُل فزودم
بهر مجلس بُدم شور و جوانی جوانی می طراوید از وجودم
چه شد در گردش ایام دیروز که خوابی بود و رویا در غنودم
کنون درمانده در اندوه و هیهات که شاید من جوان هرگز نبودم
شبق مویم سپید از رنگِ پیریست که رنگم تیره و از بن خمودم
جوان بودم ندانستم که پیری کند تیره رواقم را زدودم
چنان چون شاهدی نامد زفردا زبلبل بشنو آن گفت و شنودم
کنون در واپسین ایام دوران می و معشوقه شد حمد و سجودم
خزان در باغ هالو پُر شقایق گهی آوای او لطف سرودم
مارچ دو هزار و شش