شادمان گشتم بدیدم شاپرک رقصان زباد
پر بزد در خانه ام بی خدشه از بیداد و داد
گفت بمن از عاشقی با گفتگوی بی کلام
از سحر رنگ شفق زیبا ولیکن بی دوام
گفت بمن از گلبن و گلزار و دریای بهار
نم نم باران به رویش در سحر در سبزه زار
گفت زخرداد و صبا در سایۀ تیره سحاب
نقش آن رنگین کمان در گنبد مینا و آب
گفت از آن داغ شقایق ، جام نرگس بی ریا
هر چه خوردش می ز ژاله در بهاران بی بها
کاسۀ لاله قدح ، پُر از زلال آب ِ نور
شاهدش بلبل که خواندش در بهاران پُر شرور
بعد از آن گفتش زتیر و خوش هوس الوان هور
فصل تابستان فراوان هر قدم جشن و سرور
آسمانش پُر حلاوت ، خندۀ گل پُر گلاب
هر چه کردی در جوانی نامده رفت با شتاب
گفت که مردادم گذشت شهریور آمد داغ ِ داغ
توشه در انبان ، ولی ترسم از آن زاغان ِ باغ
هر قدم افتان و خیزان ترس از آن فردای سرد
بر گلان فصل خزان الوان ِ زرد و پُر زدرد
در خزان باد وزان سرد است و سرمایش گران
هر چه می خواهی بگو ، بر من بهاران مهربان
مهر و آبان چون بیامد گل زگلزارم برفت
من که با گل زاده بودم ، آن دلارامم برفت
زندگی راهی بوَد ، مقصود و مقصد عاشقی ست
آن نشانی گر بدانی هر طرف دلدادگی ست
بر من آن گل شد نماد ِ هر چه که بود و نبود
در بهاران گل نثاران ، در خزان زرد و کبود
گفت از آن دیروز و سردی آمد از دی ارمغان
هر چه گشتم من ندیدم گلبنی آرام ِ جان
سردی دل سوزشش سوزندۀ خشک و تر است
بر من دلداده بی دل مُردگی آسان تر است
آمدم در خانه ات چونکه بهاران بلبلی
گفت به گلزار و دمن چونکه تو داری گلبنی
گفت که هالوئی بوَد در آن دیار ِ آشنا
خوش بداند گلبن و گلزار گل بی ادعا
آمدم فصل زمستان در تکاپوی ِ بهار
تا که شاید جرعه ای نوشم زصهبایت خمار
عاشقی دردست و درمانش هوای کوی یار
گر ترا گلبن نباشد ، پس بده خارای ِ خار
درد ِ خارای وجودم بهتر از درد ِ دل است
آنکه بی درد ِ دل است از آفرینش خجل است
گفتمش ای شاپرک ، ای نازنین ، عاشقترین
در میان عاشقان نامت بمانند ِ ثمین
گفتی از گلزار گل در فصل شیرین بهار
نم نم باران سحر بر بال هر گنجشک و سار
گفتی از داغ شقایق ، جام لاله ، می زنور
صد هزاران بلبلان رامشگران ِ پر شرور
گفتی از خرداد و تیر و نقش ِ نقاّش ِ خزان
یاسمن در عاقبت پَرپَر از آن باد ِ وزان
گفتی از سرمای دی ، از دور پرگار ِ زمان
در بهاران سبزه زاران در خزان باد وزان
من در این دنیا چه دارم ، گلبنی شاه چمن
می کند صحرای دل را طراوت انجمن
رنگ و رخسارش بهاران شوق دیدارش صباست
هر که داند خوش بداند بر من او راز بقاست
باغبانی می کنم بر گلبن ِ یکدانه ام
عطر او آذین ده ِ گلخانه و کاشانه ام
تو چه می دانی زگل یا عطر گل در باغ ِ گل
هر سحر گشتی تو مست از گلبنی با جام ی مُل
من نشستم پای گلبن از سحر تا نیمه شب
بهر تیمارش بدادم بوسه ها را لب بلب
تو چه می دانی چه می خواهی از این گلخانه ام
تو نمی بینی که من هم مثل تو پروانه ام
فرق من با تو چنین است چونکه دارم من گلی
یک گل نسرین و عطرش بهتر از صد سمبلی
نسرین تولدّت مبارک
۱۲−۱−۲۰۱۴