۲۲۰
در دیار آشنا از خواب بیدارم کنید
در پناه کوی جانان مستِ هشیارم کنید
نغمۀ سازم زشادی بشکند دیوار ِ غم
در جهان ِ دیگری آنگاه دیدارم کنید
مژدگانی گر رسد زآن آیت ِ دنیای حُسن
با زبانی یا نگاهی فتنه در کارم کنید
فصل ِ رقص و پایکوبی هر زمان آسان بدی
در فضای آنچنان همواره ناچارم کنید
در نظام بی ریائی آسمان آبی ترست
فارغ از رنگ و ریا آنجا سبکبارم کنید
گر گدائی یا غنی بار تعصب سنگ بود
سنگ از دوشم رها آزاده افکارم کنید
بسکه در گوشم نهان شد وعده های بی حساب
زین روال ِ آشنا بیگانه پندارم کنید
در میان توبه کاران گم شدم از باوری
در بساط باده نوشان باز خمّارم کنید
ذوق من زیبا ستائی هر چه زیبا دیدنیست
با چنین زیبا پرستی گر که بیمارم کنید
شوق هالو را نزیبد زندگانی بر رضا
عشق را بر پردۀ دل رنگ ِ زنگارم کنید
وارهم از هوی و های خود پرستان رازدان
مقصد پروانه را در جان ِ سرشارم کنید
۸۳−۱۲