٢۰٧
یارب آخر نظری بر من و مائی نکنی
خاطری شاد به آهنگ و ندائی نکنی
گِل ایوان ِ سرائیم به صحرای کویر
دشت سر سبز دگر باره نمائی نکنی
به محّبان ننمائی شفق صبح رجا
آتش اندر حرَم غیر خدائی نکنی
روز فردای ِ تو بردند بنسیان دراز
بر چنین طایفه ای نوح بلائی نکنی
تو شدی رابطه در چرخۀ تزویر و ریا
زین تغابن به نظر چون و چرائی نکنی
مفتیان مست ِ رهایند رها از تو و ما
بند ِ در قید سرابیم رهائی نکنی
دشنۀ نام ِ تو در دست ِ مریدان ِ ریا
حمد ِ بی فقفۀ ما خرده سزائی نکنی
کوخ ها کاخ شد از دکۀ مهراب ِ نماز
سهم ما را قفس کهنه سرائی نکنی
شب تاریک سحر گشت و سحر شد شب تار
دم ِ آخر به نظر وعده وفائی نکنی
قلم ِ حادثه با دست ِ تو تقدیر کند
گو که هالو چه کند گو که خطائی نکنی
خشک و تر سوخته گردد زلهیب فرجی
گر تو از گسترۀ عدل دوائی نکنی
گل در انبوه خس و خار نهان می گردد
گر به گل گوشۀ چشمی به عطائی نکنی
٦⁄٨٢