در سحر چنگ صبا بر گُل و گلزار رواست چنگ و مِی با صنمی بر بیمار دواست
شامِ تارم به سحر روشن انوار که شد تارِ گیسوی تو بر ظلمت اسرار رجاست
خار گُل زخمه زند گه به لبِ پروانه ای چون شوَد خوار بلبلی در بند اغیار بی نواست
شیر دّد در پای تو چون گربه ای دردانه شد شیر و شکّر با لبان لعل دلدار با صفاست
اشک شورم در فراغت نم نم باران به دشت شور عشقت چون صبا بر من و اشجار هواست
دی گذشت از خاطرم فردا که نامد روزگار چون بهاران دی شوَد دی که ببازار بی بهاست
شعر هالو در گلستان نغمۀ پروانه شد عودِ عودش عنبر هر مست و هشیار و گداست
آپریل دو هزار و شش