تا که هالو صحبت ِ پروانه باور می کند در سرای بی نشانی عُمر ِ خود سر می کند
در کمال ِ ساده لوحی بی نظر گم کرده راه گفتگوی ِ گلبنان را سَطر ِ دفتر می کند
در کلامش عاشقی بنیانگر ِآن باغ ِ گل واژه های دفترش گل بر صنوبر می کند
در سحرگاه ِ خیالش با پرستو های ِ مست میگساری با گلان شبنم به ساغر می کند
گه بداند راز ِ گل گه زخمه از خارای او عاشقانه باغ ِ گل را غرق ِ گوهر می کند
تا که بیند مِحنت وآلام ِجان در شهر ِعشق از برای ِ عافیت پروانه لشکر می کند
رهنمونش شاپرک آمد چو کِرمی بهر ِخاک چونکه مُرد درپیله اش پروانه زیور می کند
او که باور می کند خندیدن ِ تیره سحاب در دمن باغ و چمن خنده چو تندر می کند
آسمانش آبی و دریای ِ او فیروزه ای در خزان باد ِ وزان را گرم و بهتر می کند
درسرایِ ِ گلفروشان شاهدش مست از نسیم تا رسَد بر گلبنش آن کار ِ کافر می کند
در مرام و رسم هالو ساده لوحی بی ریاست هرچه می خواهی بگو او کار ِ دیگرمی کند
جولای ِ دو هزار و هشت