یارب به سراپردۀ گل یار نیامد بلبل به سرای گل بیمار نیامد
نازک صنمی بود در این میکدۀ دهر ساغر بشکست و پِی خمّار نیامد
در دایرۀ عمر بسی حیله و تزویر این عارضه از مرکز پَرگار نیامد
ایام در انبوهی اندوه و جدائی شوق طلب از نشئۀ دیدار نیامد
با غمزۀ خورشید سحر خوابِ طلائیست مستانه که خوابی تو و هشیار نیامد
چون گرد و غباریم پراکنده زبنیاد دردا که دَمی باد سبکبار نیامد
گفتم به خطا رفت همه درس طریقت گفتا که شفا از لبِ دلدار نیامد
در باغ دلم گل همه خشکیده و پَرپَر یک گوشۀ چشمی که زگلکار نیامد
ما زادۀ دَردیم پریشان زحقیقت ترسان ز زمانیم و زماندار نیامد
ما خانه بدوشیم به گلزار محبت پروانۀ دل در پی گلزار نیامد
آسوده بخوابیم در این درگه خورشید نور و شرری از پس اقمار نیامد
صیّاد نشد دل که در این غمزده نخجیر یادی زدل مرغ گرفتار نیامد
فرهاد بزد نعره که در رُخصت شیرین یک رایحه از طرّه طرّار نیامد
از گل بطراود همه جا عطر دل انگیز یک نفخۀ خوش از خس واز خار نیامد
جانا زپی دوست شود میکده آباد آن غایت مستی که زاغیار نیامد
هالو زسحر گرمی خورشید روا نیست گرمی زتن یار جفا کار نیامد
آگوست دو هزار و یک