در گلوی ِ مرغ ِ شب آوای ِ شب را بهر کیست
هر چه می گوید از او ، بر ما همه نادیدنیست
ما نداریم چشم ِ دل تا بنگریم یلدای ِ او
چشم دل باید که دیدن ، آن که راهش جستنیست
ناشنیده چون نداند صحبت از بهر کجاست
هر چه می گردد نداند ، ره کدامین رفتنیست
از برایش شهد ِ گلبن آیتی از باب ِ عشق
او بداند شهد ِ گلها را ، یکایک خوردنیست
در سیاهی بنگرَد گوید به ما رخسار او
هر چه می گوید ندانم ، صُحبتش نا گفتنیست
من که در شبها نشستم منتظر تا مرغ ِ شب
خوانَدَم یکبار ِ دیگر، بلکه او را خواندنیست
بر من ِ هالو نگه کن تا سحر چون مرغ ِ شب
داد و بیدادم خموشی ، مرغ جانم مردنیست
۲۰۱۲−۱۱−۴