من مستم و دیوانه آشفته در این خانه
ای کاش که من نوشم آن بادۀ جانانه
گفتی که نخور باده درخانه شوی واله
گفتم که پی ِ شمسم درمانده و دیوانه
میپرسم ومینالم شاید که رهی یابم
راهم همه بیراهه در منزل ِ ویرانه
امروز من است دیروز فردا بشَود پُرسوز
من عاشقِق بی معشوق در وادیِ بیگانه
این برکۀ جان پُر آب ا ّما من و تو درخواب
خوابیست که بیداریست در کل همه افسانه
در خلوت گل بلبل خواند غزلی از گل
گلبن زچه میخواند از بازی پروانه
آن خانۀ معروفان هفت شهر دل و عرفان
از من تو اگر پرسی گویم برو میخانه
مستانه بخور هالو این برتو شود دارو
گه ِمی و گهی صهبا در ساغر و پیمانه
۲۱/۲/۲
هالو