عاشق گل بودم و عاشق ِ باران شدم در بر معشوق خویش عاشق جانان شدم
داد ِمرا در خفا صحبت پروانه گفت تا که شنید غنچه ای مظهر درمان شدم
از بر ِخورشید تو گرمی عالم بجاست این همه تیره سحاب بر تو که پنهان شدم
با همه پروانه ها در طلب نو بهار گشتم و گم در خزان محو زمستان شدم
نور شفق را که دید آنکه زیلدا گذشت من به سحرگاه ِ دل نور ِ فراوان شدم
باد صبا با صفا قصۀ گلها بگفت تا که شنیدم ز گل شوق ِ بهاران شدم
من که به دنبا ل ِتو گم شده درخانه ام تا که به مقصد رسم قصۀ هجران شدم
قسمت هالو زهور گرمی و الطاف نور چونکه رسیدم به شب ستاره باران شدم
٢۰١۰⁄۳⁄۳