به کجا می روم آن منزل ِ دور
در فضای بیکران حیران و کور
گه سراسیمه به دنبال ِ شمال
گه بسوی ِ مشرق و نور کمال
گه سیاهی در دل ِ یلدای شب
گه در آن سرمای شب در سوز تب
در سحر همبازی باد و رها
شوق پروانگی ِ پروانه ها
گه به زیر ِ سایۀ تیره سحاب
گه رواق ِ منزلم دنیای خواب
من کی ام در این سرای بی نشان
آرزومند کمال و فرّ ِ جان
من کی ام پروانه ای بی بال وپر
در سرای بی نشانی خیره سر
من کی ام کوری که با چشمان ِ باز
بیند امّا بینشش بهر نیاز
باد و طوفان می زند بر پیکرش
هر چه می گردد نیابد جوهرش
گه بدنبال سپیده در سحر
گه سوار چلچله بی زین و بر
گه شناور در زلال قطره آب
زیر باران مست از آن بویِ تراب
آسمانم آسمان ِ زندگیست
هر چه می بینم سیاهی مردگیست
من چگونه راغب ِ بال و پرَم
من که با تنهائی ِ خود همسرم
من که در این قفس ِ تن لاجرَم
بشکنم تا که بیابم گوهرم
بشکنم از تن نماد حرص و آز
تا شوَم از خود و ناخود بی نیاز
بشکنم آئینۀ خشم درون
تا شود بر من محّبت رهنمون
پر زنم تا آن دیار آشنا
آشناهایم شوند پروانه ها
ناگهان بادی بیامد پُر ستوه
بُرد مرا تا آن ورای پشت ِ کوه
در سیاهی ها سیه تر آن زمین
ترس و وحشت در همه جا بر کمین
محو تاریکی شدم در کوی ِ نور
با همه بینائیم مانند کور
در پس سنگی چنان خارای دل
بر زمین خوردم میان ِ آب و گِل
تیره شد رنگ و نفهمیدم کجاست
این که گندابست کجا خانۀ ماست؟
من که در فکر سرای روشنی
بودم امّا ظلمت آمد ماندنی
در هوا بودم نفهمیدم هواست
در جوانی آن جوانی بی بهاست
هر چه می بینی نمی دانی چه هست
یا اگر دانی بتو بازیچه هست
تا که پایت در جهنم بسته است
راز و اسرار بهشت سربسته است
در شرار زندگی افسون شدم
کم کمَک در آب و گِل مدفون شدم
تیره گی در تیره گی ظلمت شوَد
زندگی با درد و رنج نکبت شود
گر امیدی رهرو ِ راهت نبود
شوق فردایت گرفتارت نبود
گور من شد بستر و مأوای من
منزل ِ جغد من و عنقای من
کم کمَک خوابی گرفت چشمان من
بسته شد چشمان ِ بی بنیان من
چون که مُردی تو به گورستان ِ خاک
از همه آلام جان گردی تو پاک
بر تو ایّام و زمان ساکن شوند
صحبت ِ عقربه ها لا کن شوند
خواب ِ بی رویا بوَد آن خواب ِ مرگ
راحلی در خانه بی انبان و برگ
چون گذشت لختی به ارقام زمان
من شدم آگه در آن تیره مکان
لرزشی آمد بر آن مُرده بدن
در سرای ظلمت و گور عدن
سوزشی آمد به پهلو و قفا
زخمه ای شد در نهایت بی دوا
از بر پشتم در آمد ریشه ای
نازک امّا آهنین چون تیشه ای
پنجه زد بر ماتم گور ِ زمین
کرد درون خاک و مأوای یقین
من ندانستم که دردم بهر چیست
نازنین آسودگی را بهر کیست؟
از بَرَم آمد برون جای دگر
شاخۀ پر درد ِ فردای دگر
من که بودم مُرده ای در قعر گور
ناگهان دیدم بر و بالای نور
سر در آ وردم بدیم آسمان
رنگ آبی اخترش را در میان
چون نگه کردم بدیدم صد هزار
سبزه های تازه چون من در کنار
خنده رو رقصنده با آهنگ ِ باد
من میان ِ جملگی مبهوت و شاد
منکه بودم مُرده ای در زیر خاک
پس چرا حالا شدم هم کیش ِ تاک
در عجب ماندم چه شد دیروز ِ من
من ندانم حاصل ِ امروز من
سر بچرخاندم بدیدم بلبلان
بازی ِ پروانه ها با سنبلان
تا که شب شد ماه تابان چلچراغ
از کران تا بی کران در باغ و راغ
اخترش آذین ده ِ مینای ِ شب
مرغ شب خوانندۀ آوای شب
چون شفق آمد سحرگاه رضا
بوسه ها زد بر گلان باد ِ صبا
من شدم نازک بدن گلبن طلا
خنده ها کردم به بلبل بی صدا
روز و شب خوش بودم از گرمای هور
تا که سردی کم کمَک آمد زدور
آن بهار زندگی شد چون خزان
بر گلان درد ِ خزان باد وزان
گلبنم خشکید و رنگم رنگ ِ زرد
فصل پائیزی به گلها پر ز درد
زردی و سردی نشیند جای نور
بر گلان کمتر شود الطاف هور
گلبنم خشکید و پَرپَر شد ز باد
باد پائیزی گرفت هر آنچه داد
گلپرم پر زد بشد پروانه ای
از برای من زمان افسانه ای
من که بودم در هوا مُردم به گور
بعد از آن گلبن شدم در کوه نور
در جوانی گلبنان خوش عطر و بار
وقت پیری زردی و اندوه و خار
در بهار ِ زندگی نوباو گی
بعد از آن برنائی و دیوانگی
فصل تابستان به گلها فصل نور
فصل کار و عاشقان ِ پُر شرور
فصل کار و عاشقی بر بلبلان
مثنوی خوانند به هر یک گلبنان
درد ِ پیری میوۀ فصل خزان
مرد ِ دانا ساکت امّا لب گزان
گلبنم پرپر بشد در زیر ِ پا
تاج شاهی بر گدایان بی بها
در عجب هستم من از این سرنوشت
کس نداند چه نگارنده نوشت
برگ زردم خشک و آن ساقه زوال
خواب خوش بود آن بهاران در خیال
برف و بوران آمد و سرمای سرد
کُشت مرا یکبار ِ دیگر پُر زدرد
کُشت مرا یکبارِ دیگر این فلک
دانه ام باز از دوباره قاصدک
پر زنم یکبار دیگر بی جواب
هر چه می بینم که خوابست و سراب
من دوباره راهی ِ تنهائی ام
راحلی بی مقصد و بی والی ام
باد و طوفانم مرا آینده است
دور پرگارم همی پاینده است
این چه باشد آن که نامش زندگیست
پُر زشادی عاشقی درماندگیست
بر من هالو نگه کن این خزان
یاد من کن با شرابی از رزان
۲۶/۴/۲۰۱۳