انگار نه انگار که شب را سحری هست از درد فراق ِ گل من چشم تری هست
هر لحظه نگاهم به در و ساعت ِ خاموش انگار نه انگار که از آن ثمری هست
شب را چه کنم من که سیاهی همه انگار ترسیست نه انگار زفردا اثری هست
آخر بشوَد صبح سراسیمه سحرگاه انگار نه انگار که از آن خبری هست
همخانۀ من ظلمت شب سرد و سیاهیست انگار نه انگار که از آن گذری هست
انگار که دل در قفس ِ سینه در آشوب چون دل که درآشوب شوَد خونجگری هست
هالو چه شبی بر تو گذشت آن شب یلدا انگار نه انگار اثر از قمری هست
١٨⁄١٢⁄٢۰١۰